سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۹:۰۷
۰ نفر

سجاد نوروزی: دهشت تراژدی فقدان ساحت عملی اخلاق، چنان خصمی دژم رو خویش را می‌نمایاند.

 این امر تراژیک، گویا می‌رود که بدل به خاطره‌ای ممدوح در ذهنیت اجتماعی ما شود و ما نیز گویی چنان در کوره راه‌های نسیان و عصیان، گم و گیج پرسه می‌زنیم که آواز دهل انذار و هشدار نیز به کار نمی‌آید.

 این اخلاق است که به تاراج می‌رود و رهزنان، نه فرادستان، که خود ماییم؛ این «ما» که مدام خود را نخبه می‌خواند و مدام نقش تاریخی‌اش را گوشزد می‌کند و هماره برمی‌آشوبد که جایگاه ذاتی‌اش به یغما رفته است.

این «ما»ی متفرعن، هنوز شکوه می‌کند که حاشیه‌نشینان معرفت به او که اصل معرفت است بی‌اعتنایند و «اخلاق» را ذبح کرده‌اند. اینجاست که باید آتش احتجاج در خرمن عافیت برج عاج‌نشینی زد و ندا سر داد: به خود آیید قوم خواب‌زده و ملول از هرچه نیکی.

 پرسش این است: نسبت نخبگان فکری – اندیشه‌ای با اخلاق به معنای عام آن چیست؟ مگر نه این است که التزام و اعتقاد آنان به براهین معرفت‌شناختی احکام اخلاقی باید چنان مستحکم و عاری از خلل بنماید که سفلگان و حاشیه‌نشینان معرفت را یارای خدو انداختن به ساحت اخلاق نباشد؟ این پرسش‌ها شاید در یک درک صوری‌مدار مرهمی به نظر آید که برای التیام بی‌تقوایی‌های روزگار ما مفید واقع می‌شود، اما شوربختانه ماجرا غیر از این است و این سئوالات چُنان دشنه‌ای آخته پرده مجامله و صوری‌گرایی را می‌درد و واقعیتی تراژیک را در برابر دیدگان ما قرار می‌دهد.

عمده ناکامی‌های اخلاقی روزگار معاصر ما، بر ذمه نخبگان فکری است. وجه محتمل این حکم، این است که «جماعت» به جوش و خروش آیند و جامه صبر بدرند، اما چه باک که حقیقت‌گرا تیغ نقد را که از نیام حلم برون می‌آورد، «مصلحت» را چنان اشک چشمی به در می‌کند و افسر تفاخر حق‌مداری به سر می‌نهد.اساتید، قلم به دستان، نویسندگان، فیلسوفان و جامعه‌شناسان، تا به حال چقدر «اخلاقی» عمل کرده‌اند؟ تا به حال چه کرده‌ایم برای بسط مکارم اخلاق و چه گفته‌ایم در نقد بی‌اخلاقی‌ها؟  نخبه فکری ما باید پاسخ دهد که چه نسبت معرفتی‌ای با امر اخلاقی دارد و اصول نظریه‌ای که ارائه می‌دهد یا عملی که انجام می‌دهد تا چه حد منبعث از یک فلسفه اخلاق با حدود و ثغور نظری مشخص است.

مشکل همین جاست. اخلاق برای ما بدل به زائده‌ای دست و پا گیر و گزاره‌ای دهان پر کن شده است. گاه هر سو که نظر می‌افکنی حتی در نخبه‌گرایانه‌ترین مجامع، اخلاق را می‌بینی که ذبح «شرعی» یا «عرفی» می‌شود. این اخلاق است که مرده است و چراغ پرفروغش در تندبادهای عقده‌های فرو خفته خاموش شده.آنانی که مدام به مدنیت جامعه در آرای خویش ارجاع می‌دهند، پای اخلاق که به میان می‌آید به زعامت دولت نظر دارند و همه چیز را به آن حوالت می‌دهند، گویا که حکم فلاح و صلاح اجتماعی‌شان را او صادر می‌کند و اوست که مقصر همه چیز است!

همین امر است که این استدلال را به میان می‌آورد که اگر مطلوب معرفتی شما حداقل بودن حیطه زعامت دولت است، چرا اخلاق که اولاً و بالذات در وادی مدنیت رخ می‌نمایاند را مشروط به زعامت حداکثری آن حکمیت می‌کنید؟

چرا آن وادی‌ای را که عاری از هرگونه زعامت دولتی است، «اخلاقی» نمی‌کنید و چگونه است که آن ان قلت‌های تاریخی را اندکی مستوجب اشتمال بر عمل و نظر خود نمی‌دانید؟ مشکل آنجاست که قشر نخبه فکری، خود را بری از هرگونه ناپاکی غیراخلاقی می‌داند؛ حال آنکه چنین نیست و دام‌گستران بی‌اخلاق ابتدا در همان عرصه تحت زعامت فکری آنان است که خود را نشان می‌دهند.

انبوهی از مصادیق را می‌توان برای این مقوله ذکر کرد، اما حاجتی به بیان نیست، چرا که حکم به «آفتاب» بودن‌ آفتاب، امری عبث است. اما اگر لختی درنگی شایسته بر حال و هوای خود کنیم، آنچه عیان است فرو کاهیدن عیار اخلاق در میان ماست؛ فرو کاهیدنی که روز به روز بر فربهی امر نامبارک نفع‌پرستی و سودگرایی منحط و مبتذل می‌افزاید.

کد خبر 60986

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز